ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

تولد رویای همیشگی..

همیشه آرزو داشتم مادر باشم.. مادر یه دختر بچه ناز و مهربون.. فکر اینکه نازا باشم و نتونم مادر بشم دیوونم میکرد.. همیشه فکر میکردم اگه مادر نشم دیگه نمیتونم زندگی کنم.. و... به همین خاطر دو ماه بعد از عروسیمون تو اومدی تو وجودم.. چه روز قشنگی بود...روز تولد امام رضا که فهمیدم تو هستی.. نابترین هدیه ای که میتونستم از مولامون بگیرم.. اون روز صبح تا ظهر گریه کردم..گریه شوق..گریه دلتنگی برای حرم با صفاش..برای هدیه قشنگش.. ولی اصلا باورم نمیشد..همش فکر میکرم خوابم..یه رویای شیرین که دلم نمیخواست هیچ وقت از خواب بیدار شم.. ودر چنین روزی  که وجود ظریفت رو گذاشتن تو آغوشم و من لمس کردم صورت ماهت رو باورم شد که اون نه ماه ...
30 خرداد 1391

شعرای بابایی..

ماه اول:آ گولوبولای بابا..آ پلاکتای بابا..آ گولوبولای سفید..آ گولوبولای قرمز..(البته با ریتم مخصوص خودش ) ماه دوم:ستایش بابایی..عطرگل مایی.. ماه سوم:خوشکل بابا..جیگربابا..عسل بابا..نازبابا..........جیگرتو من ..بخورم بابا..خوشگل بابا..ناناز بابا(اینم با آهنگه) . . . ماه دوازدهم:ستایش بابا من تورو میخوام..نگو نگو نمیشه چشماتو میخوام..اگه بگی نه قلبم میگیره.. دلم میمیره!! همه شعرای بالا آهنگ دارن که من عاشقشونم و لذت میبرم.. فدای هردوتون بشم من..   ...
25 خرداد 1391

عشق ناب..

عشق ناب یعنی این چشما: عشق ناب یعنی یه نماز معصومانه: ربنای عاشقانه: سجده های خالصانه: عشق ناب یعنی یه فرشته آسمونی توی خونه عشق ناب یعنی این دستای ناز که کلاغ پر میکنه و بعدشم واسه خودش دست دسی میکنه! عشق ناب عنی اینکه یه پری کوچولو همش ازت بخواد که همه حواست بهش باشه تا اون دور این صندلی بچرخه و دالی بازی کنه: عشق ناب یعنی اینکه تلفن خونت همش مشغول باشه و وقتی که به موبایلت زنگ بزنن تازه بفهمی که این نازنازی داشته الو بازی میکرده: عشق ناب یعنی همیشه بازی و بازی و بازی... عشق ناب یعنی این خنده های الکی.. عشق ناب یعنی کنجکاویای کودکانه.. ...
23 خرداد 1391

آرامش..

امشب سرتو گذاشتم رو سینم.. به یاد روزای اول تولدت.. فکر کنم تو هم یاد اون روزا کردی.چون سرتو با آرامش گذاشتی و تکون نمیخوردی.. داشتی به صدای قلب من که برای تو میزنه گوش میدادی.. بابایی هم ذوق کرده بود..بوسه بارونت کرد..ولی تو بازم سرتو تکون ندادی.. بابایی میگفت :لبخند ملیحی میزدی.. خیلی دلم هوای گذشته رو کرد.. بیشتر وقتا رو سینه من یا بابایی خوابت میبرد.. سر کوچولوتو میذاشتیم روسینمونو رات میبردیم تا بخوابی..آخ که چه لذتی داشت.. و مطمئنم سال دیگه این موقع دلم واسه این تنگ میشه که بهت می می بدم و تو خوابت ببره توآغوشم.. حتی فکر کردن به اون روز داغونم میکنه.. میدونم سال دوم زندگیتم مثل سال اول به چشم برهم زدنی میگذره..خدا...
22 خرداد 1391

جشن گل..

جشن تو جشن تولد تموم خوبیاست.. جشن تو شروع زیبای تموم شادیاست.. تولدت مبارک..تولدت مبارک.. یه عروسک بی نظیر.. یه مامان و بابای عاشق.. و یه عالمه مهمون کوچولوی نازودوست داشتنی.. وخونه پر شده بود از فرشته های پاک و معصوم .. جشن تولد گل بهاری من روز 13 خرداد به بهترین نحوبرگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت مخصوصا به من و تو. وقتی که ذوق میزدی و میرقصیدی .. از ته دل میخندیدی .. منوراضی میکردی از کاری کردم و همه خستگیم در میرفت و مصمم میشدم واسه تولد سال بعد.. عاشق تک تک سلولهاتم عمر مادر.. این آرزوی همیشگی من بود که یه دختر داشته باشم و واسش تولد بگیرم.. وتو آرزوی منی.. در جشن تولدت تو پوست خودم نمیگنجید...
21 خرداد 1391

روز پدر..روزمرد..

پدرم به خودم میبالم به خاطر داشتنت.. به خاطر بودنت.. دلم تنگ شدواسه چهره مهربونت.. واسه دستای گرم و مردونت.. واسه نوازشای پدرونت.. واسه اینکه مو هامو شونه کنی و ببافی.. همیشه به زن بودنم افتخار میکنم چون تو به من بها دادی واز اینکه من دخترت بودم خوشحال.. و از وقتی که ستایش به دنیا اومده همه زندگیت شده ستایش من.. همیشه جویای احوالشی و دوست داری بدونی که چه پیشرفتایی داشته.. خداروشاکرم که پدر مهربونی مثل شما بهم داده واینکه سایه گرمت روسرمونه.. بابایی همیشه پیشم بمون ومثل کوه پشت و پناهم باش مثل همیشه.. روزت مبارک بهترین بابای دنیا! خدایا سایه همه پدر و مادرارو رو سر بچه ها حفظ کن!الهی آمین!   همسر مهربونم,باتو...
21 خرداد 1391

خرگوش کوچولو..

وبالاخره شدی خرگوش کوچولوی ناز مامان که من عاشقشم! چهارمین مروارید به سلامتی جوونه زد.. حالا دیگه وقتی میخندی چهار تا مروارید توصدف دهانت میدرخشه و منو عاشقتر از قبل میکنه!چون خیلی نمکی میشی.مخصوصا که هنوزکامل رشد نکردن و بینشون فاصله اس! حالا داری آماده میشی واسه بعدیا.. (جمعه12خرداد.11ماه و 12روزگی)
20 خرداد 1391

پارسال..

چقد زود گذشت..! باورکردنی نیست!! یعنی 11ماه و 11روزگذشت!! وفقط19روز دیگه تا روز عاشقی مونده! خدایا چه حالی دارم؟یه حال عجیبیه؟هم خوشحالم که نفسم داره یکساله میشه..هم دلتنگم واسه همه لحظه هایی که گذشت.. واسه بوی دهانت..واسه گریه های نوزادیت.. وقبل تر از اون ..مثل این موقع..وای خدای من..لگدای شیرینت..آخرین روزاییی بود که تو وجودم بودی و فقط مال خودم.. پارسال از قبل عید تو فکر تزیینات اتاقت بودم وامسال از قبل عید توفکرتزیینات تولدت.. دقیقا مثل امروز داشتم وسایلمو جمع میکردم که بریم مشهد واسه تولد تو یگانه.. ساک بیمارستان..ساک لباسای توخونت..پوشک و وسایل تعویض..ساک لباسای خودم و... وآخرین تزیینات اتاق نفسم.. همش میومدم ...
11 خرداد 1391

عطسه..

این روزا تو خونه ما هرکس که عطسه کنه یه صدای ((هپیشی)) بعدش شنیده میشه! آره!این ستایش کوچولوی فلفلی هممونو فیلم کرده.. خیلی باحاله وقتی عطسه میکنیم ادامونو در میاره و سرشو با شدت پایین میندازه و میگه:((هپشی))!!!!؟ آخه من موندم صداشو چطوری تقلید میکنه. حتی وقتی خودش عطسه میزنه بعدش ادای خودشم درمیاره آخ که مامان می خواد ذره ذره وجودشو فدای این همه نازوادات کنه دلبرکم! (11ماه و 5 روزگی) ...
9 خرداد 1391

فرزندم دوستت دارم

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو او...
8 خرداد 1391